آقا محمدمهدی گلآقا محمدمهدی گل، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

میوه دل مامان و بابا

بدون عنوان

این رو که دارم مینویسم واسه بر طرف شدن استرسم اخه امروز یعنی 92/8/27 نوبت دکتر دارم میخواد معاینه کنه ببینه دهانه رحمم چند سانت باز شده هفته پیش هم همین کار رو انجام داد و گفت باز نشده ساعت 18 نوبت دارم همسرم بیرونه اخه میدونم معاینه کردن خیلی درد داره منم ترسو و نگو هوا هم بارانی بیشتر استرس واسم میاره خدا جون کمکم کن با خودم فک میکنم بابا دختر برو سزارین بشو خودت رو از این استرس نجات بده اما از یه طرف میگم تمام اونایی که طبیعی داشتن چه فرقی با من میکردن منم میتونم با این افکار میخواستم استرس رو از خودم دور کنم حس میگفت زایمانم نزدیک و درد هم توی این شبای میاد سراغم نمیدونم ولی حدس میزدم.... هر کی این مطلب رو میخونه واسه زایمانم خیلی دعا ...
20 بهمن 1392

اولین باران پاییز سال

سلام نفس مامان و بابا ، دیگه بهت نمیگم فسقلم آخه گل پسرم دیگه واسه خودش مردی شده حرف مامانش رو گوش کرده وداره تا آخرین لحظه تو شکم مامانش رشد میکنه آفرین پسرم ، مامان و بابا عاشقت هستن خیلی دوستدارن ببین تو چه شکلی هستی عزیزدلم. امروز اولین باران پاییز در تاریخ 92/8/12 شروع شد خیلی باحال بود از صدای رعدوبرق پسرم تکون نمیخورد آخه صداش واست ناشناخته بود انشا.. دنیا اومدی باران از نزدیک خودت میبینی.... دیروز رفتم بهداشت یعنی 92/8/11 روز شنبه ساعت 10 صبح . وقتی خانم دکتر میخواست صدای قلب وروجکم رو بشنوه به کارآموزاش گفت بیاین تا بهتون نشون بدم اول اندازه شما رو تو شکم من گرفتن بنده خدا این کارآموز چون بار اولشون بود میخواستن دنبال سر شما بگردن ...
20 بهمن 1392

هفته سی وهفتم

سلام عزیز مامان و بابا شما که همش با پاهای خوشکلت زیر سینه مامان رو نوزاش میکنیییییییییی طوری فشار میدی که منم میگم پسری بذار مامان راحت بشینه آخه با پاهات زیر دوتا سینه هام رو محکم فشار میدی طوری که میگم حتما جات تنگ شده قربونت برم عزیز دلم خداروشکر وارد هفته 37 شدم یعنی اگه گلم دنیا بیاد زودرس به حساب نمیاد ولی من دوستدارم حالا حالا توشکمم باشی تا خوب رشد کنی و به موقع بیای عزیز دلم.. بابایی گفته اگه تاسوعا و عاشورا دنیا اومدی اسمت رو تغییر میدیم حسین یا امیرحسین یا محمد حسین.. دیروز رفتم دکتر یاری ساعت18:30 وقتی نوبتم شدم خانم دکتر وزنم رو گرفت مامان توی هفته 36 هفته و 6روز بود. وزنم78 کیلو فشارم 10 حرکات و صدای قلب قشنگت همه عالی بود خا...
20 بهمن 1392

هفته سی و ششم

سلام عزيزم سلام مرد کوچک من 36 هفته و 6 روزمه هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااا پسر گلم لحظات داره کم کم نزديک ميشه ديگه اومدي توي ماه نهم يعني من هر لحظه بايد منتظر قدم هاي کوچيک شما به اين دنيا باشم امشب 92/8/6 ساعت 1:21شب ماماني خوابش نميبره و داره خاطرات شما رو مينويسه که وقتي بزرگ شدي اينا رو بخوني قراره بعد از ظهر آش رشته شما رو مامان جون درست کنه آخه نذر کرده بودم گل پسرم سالم سالم باشه که خداروشکر هربار سونو انجام ميدادم همينطوري بود... دوست دارم توشکم مامان تا آخرين لحظه بموني که خوب رشد کني و قد بکشي.. اين روزا شکم مامان حسابي اومده جلو که بابايي بهم ميخنده. گل پسرم مزاحم خواب قشنگت نميشم ماماني هم کلي فردا کار داره تا بعدا ...
20 بهمن 1392

هفته آخر از ماه هشتم

سلام محمدمهدی جان  خوبی پسر گلم؟؟؟ انشا.. که همینطور هست قندعسلم ماه هشتم داره تمام میشه و وارد ماه نهم میشیم ببین چقدر زود گذشت از اسفند 91 تا آبان 92 مامان خیلی تحمل کرده و صبر کرده تا شما به اینجا برسی بی عدالتی نکنم اگه بابایی نبود صبر و حوصله اش محبت و عاطفه ای که توی این ماه ها بخصوص لحظاتی که باید پیشش مینشستم با هم غذا میخوردیم وخیلی کارهایی دیگه ولی بخاطر حالی که داشتم صبر کرد و غرغر نمیزد بابایی نمونه ست باور کن هر مردی بود کم میاورد ماشا.. به همسر عزیزم فداش بشم که برای اینکه من و تو آرامش داشته باشیم صبورانه کنارمون... خوب فسقل مامان خودت رو آماده کردی به این دنیای بزرگ دنیایی که خیلی ها منتظر شما هستن.. عزیزدلم خیلی دوست ...
20 بهمن 1392

هفته سی و پنجم

سلام قندعسل... هفته سی و پنجم سلام نفس مامان وبابا امرو 92/7/23 یعنی سه شنبه مصادف با روز عرفه روزی که بنده ها میتونه بار دیگر از خدا طلب آمرزش کنند اونایی که شب قدر از دستشون رفته امروز میتونن جبران کنند اونایی که میخواند توبه کنند امروز بهترین فرصت براشون روزه خیلی ثواب داره ولی من که نمیتونم اونم بخاطر شما اشکال نداره سال آینده زنده باشم وجبران کنم بابایی امروز روزه ست خدا قبول کنه ازش... دیروز رفتم دکتر زنان گفتم کمردرد و زیر شکم دارم واسم قرص نوشت و یه آزمایش ادرار.وزنم توی این هفته 77 وفشارم 10 بود انشا.. مشکلی نداشته باشم شماهم با دل صافت واسه مامان دعا کن بخصوص امروز که روز مهمی. دیروز وسایلت رو توی ساک آماده کردم قربونت برم که لحظ...
20 بهمن 1392

هفته سی دوم

خیلی وقته به وبت سرنزده بودم ببخشید مامانی . توی چه اوضاعی هستی نمیدونم فقط تکونات رو حس میکنم وصدای نبضت صدای سکسکه هاتو میشنوم قربون این صداها برم من.قراره دوشنبه 92/7/8 برم سونو... تقریبا بیشتر وسایل شمارو خریدم فقط شیشه شیر- پوشاک- چندتا جغجغه- یه دست لباس دیگه ...وگرنه چیزای اصلی شما خریده شده گل پسرم.. آقامحمدمهدی توی این روزا که میرم بیرون  زود خسته میشم دیگه طاقت راه رفتن نیست همش دوستدارم توی خونه باشم راحت راحت. خداروشکر تیم ادراری بابا عوض شده طوری شده که میتونه بیشتر به من برسه... باید کم کم خونه رو تمیز کنم و گوشت ومرغ ماهی رو واسه بعد از زایمان آماده کنم آخه دیگه وقت خرید بعد ازاون نیست. داره لحظه دیدار من با شما نزدیک میش...
20 بهمن 1392

هفته بیست و نهم

 سلام پسر گلم مامانی دیروز رفت دکتر قاسمی وصدای قلب کوچولوی شما را شنید وکلی ذوق کرد خانم دکتر گفت باید مواظب وزنم باشم اخه مامانی وزنش74 . داره  تپل میشی اخه پسرگلم مامان دست خودش نیست مدام گرسنه میشه وباید کلی خوراکی بخوره حتما میگی چه مامان شکمویی!!!!!!
20 بهمن 1392

هفته بیست و هشتم

سلاممممممممممممممممممممممم مرواریدمممممممممممممممممم ورورجکم شیطونم فوضولم . تو شکم مامان چکار میکنی از این پهلو به اون پهلو میری فسقلی بیای تو بغلم غرق بوست میکنم. دیروز منزل عمه سکینه همراه با عمه ها وعمو ها مامان جون وباباجون وبابایی خودت که چقدر دوستداره بودیم خیلی خوش گذشت... این روزا خیلی زیاد داره خوش میگذره همش به عشق شما وبابایی... شب با بابایی رفیم خرید واسه جیگرمامان یه دست لباس 19 تکه رنگ بنفش و 5تکه رنگ فیروزه ای شامپو و صابون روغن...شانه واسه موهای قشنگت . انشا.. قراره توی این هفته ها برسم کل چیزات را میخرم. دوستدارم بوس
20 بهمن 1392